ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
ملورینملورین، تا این لحظه: 8 ماه و 19 روز سن داره

*مادرانه*حس مادرنوشتنش سخت است!*

توجه مسابقققققققققققققققققققققققققه من اومدم توجه

سلام به همه یییییییییه  مامان ها ونی نی های خوشگلشون مثل من سلام به همه،چه نی نی داشته باشین یا نداشته باشین. مامان جون منم ازم عکس گرفته واسه مسابقه , این اولین مسابقه من از زمانیه که به این دنیا اومدم . دوست دارم برنده بشم. بدوزود باش اگه من وهمه نی نی هارو دوست داری موبایل خودت دوستت بابات...هر موبایلی که دمه دستت هست, بردارو کد 335 روبه 20008080200  بفرست؛ تا دل کوچولوموشادکنی.مبادا دلم بشکنه. یه بو س گنده وا سه همه شما که عکس من ودیدین چه رای دادین چه ندادین. اینم از مراحل عکاسی مامان تهمینه   ...
11 تير 1392

دهمین ماه گرد

عزیز مامان ملورین قشنگم  پایان دهمین ماه زندگیت مبارک ماهگرد ماه هم گرد مي شود ، وقتي ماهگرد مي شود؛ ماهگرد تو ،   مثل شيريني يك شربت ناب ، مثل حلواي قديمي خوشمزه ، مثل اين است كه   ما بار ديگر به دنيا آمديم . ماهگرد تو ، لحظه اميد ما به زندگيست ، لحظه خنده قلب ، لحظه پُر شدن احساس ما ، لحظه پَر شدن دلهاي ما، لحظه گسستن ما از زمين ، لحظه گرد شدن ماه خدا ، ل حظه عاشقي ماه و ما ؛ ماهگرد تو ،   همه درياها آبي پر رنگ اند ؛ رنگ خورشيد ، خوشرنگترين رنگ جهان ؛ همه چيز در اوج خود ، خوب و قشنگ؛ خواندن پرنده ها در آن روز مثل يك ترانه پر م...
8 تير 1392

دختر بامزه من

سلام گلکم  قربونت برم دیگه داره ده  ماهت هم به پایان میرسه .چقدر زود می گذره .هرروز هم داری کارا ورفتارهای تازه ای انجام می دی.یاد گرفتی فوت می کنی .دالی بازی می کنی ،بای بای می کنی ،خوابت هم که کمتر شده ونمی زاری به کارهام برسم فسقل خانم. باباهرروز که از سر کار می یاد میره حمام ،دیروز که ازسرکاراومد تو پذیرایی بودیم ،دیدیم در حمام  روبازکردی ،روبه بابا دستت رو تکون می دی که بابا بیاد برین حمام،وای خیلی جالب بود کلی خندمون گرفت. دیروز دیدم وقتی میخوای  چهاردست وپا بیای زانوهاتو از زمین بلند می کنی وکف دست وپات روزمینه حرکت می کنی .مامانی سختت نیست!؟ دیروز نشسته بودم رو مبل وشما هم پایین پام بودی سرت...
7 تير 1392

یه روز ...

  پانوشت: زندگی بدون تو چقدر تاریک بود چشمهایت خورشید بی غروب من است من نوشت: هستی...همیشه باش تا آرام شود این دل بی قرارم بهانه نوشت: نه تو بودی همیشه بودی....من نگاه نمیکردم ته نوشت: تو در قلبم ماندگار شدی و ابدی سلام مهربون مامان عزیز دل مامان دختر قشنگم دیروز روز خیلی خوبی نداشتیم .صبح دیروز خاله مریم با برسام اومدن خونمون .شما برسام بازی کردین وکلی شیطنت .من وخاله مریم هم داشتیم طرز تهیه چند نوع کیک رو سرچ می کردیم .کنارتون بودیم .من شماروگذاشته بودم تو صندلیت که برنامه بی بی انیشتین رونگاه می کردی ؛یک آن چشمم افتاد به اینکه برسام از پشت پایه های صندلیت روازرو زمین بلند کرده منم که اینجور وقتا همیش هنگ می کنم وفقط ...
2 تير 1392